سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش به فراوانی آموختن نیست، بلکه نوری است که در دل آنکه خدا هدایتش را بخواهد، می تابد . پس هرگاه در پی دانش بودی، ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند . [امام صادق علیه السلام]
کل بازدیدها:----6369---
بازدید امروز: ----7-----
بازدید دیروز: ----2-----
nasim eshgh

 

نویسنده: م. شاکری
سه شنبه 89/1/31 ساعت 11:15 صبح

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .


فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:


می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم


که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..


و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.


فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب


به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه


بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟


چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟


و سنگینی بغضی راه کلامش بست.


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.


خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.


آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.


خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم


و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.


ناگاه چیزی درونش فرو ریخت


های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.


 



 


 



    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تقدیم به گلم.....
    عجب صبری خدا دارد....
    از تو می پرسدآیا....
    زندگی زیباست ای....
    زیبایی ها.....
    خوشبختی
    امیدبخش ترین آیه
    کلام اسلامی
    کلام اسلامی
    کلام جدید
    همسر عزیزم
    مهدی
    کنجشک وخدا

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •